♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
اشک هایی که دیده نمی شوند
از اشک هایی که دیده می شوند تلخ ترند
خطرناک ترند
غم انگیزترند
و نابودکننده تر
آن هایی که دیده می شوند
سرازیر می شوند
پاک می شوند
و لای دستمالهای کاغذی بازیافت می شوند
اما اشک هایی که حبس می شوند
تکه ای از شما را تخریب می کنند
سقف های باران خورده را مرور کنید
پشت بام هایی که آبچکان هایشان گرفته
دیر یا زود راه باز می کنند
گاهی مسیری پیدا می شود
که ما به آن بهانه می گوییم
و گاهی هم،گوشه ای نم می زنند
اگر کسی را دارید که نمی خواهید نم بزند
و خبر از بامش دارید
دست بکار شوید
اشک های مانده چشم ها را زرد می کنند
☺❤🌿
صابر ابر
باز هم روز های تکراری شروع شد
بازهم درس،مدرسه،سکوت
غم،تنهایی ،سکوت
مشق،غصه،سکوت
رنج،سکوت،سکوت
سکوت........و .......باز هم سکوت
آری هنوز هم سکوت کرده ام .هنوز هم فکر میکند غافل از همه چیز به زندگیم ادامه میدهم...هه
زندگی این روزها واژه ی مبهمی است برایم
زندگی دیگر معنا ندارد وقتی او
وقتی او با تمام گستاخی و نامردی رفت
وقتی دید دلبسته اش شدم رفت
وقتی اعترافم را شنید رفت
آری او رفت
و مرا با یک دنیا غم تنها گذاشت
هنوز هم خاطراتش،لحظه به لحظه جلوی چشمانم است
هنوز هم چهره ی مهربانش را لحظه به لحظه در خاطر دارم
هنوز هم با یاد لبخند گرمش زندگی میکنم
آری او رفت
و من را با یک دنیا سوال تنها گذاشت
میخواستم بپرسم ....چرااااااا؟
چرا آن وقت که دیدی وابسته ی لبخند شیرینت شده ام رفتی؟
چرا به من گفتی تا ابد....اما رفتی
چراااااااااااااااااااااا؟
مگر ندیدی کار هر روزم شده بود دزدکی نگاه کردنت
چند بار مچم را گرفتی ؟؟؟
چند بار مرا مهمان لبخند گرمت کردی
چرا مرا وابسته کردی؟؟
امروز جایگزینت را دیدم
هه
نه نمیتوانم بگویم جایگزین
چون هیچ کس در قلبم جایگزین تو نخواهد شد تا ابد
وقتی امروز اسمت را از زبان او شنیدم اشک در چشمانم جمع شد
وقتی گفت جای تو میان ما سبز است
دلم ریخت
چرااا؟
پس قول هایی که دادی را یادت رفت..شاید هم به این فکر کردی که اگر بروی من فراموشت میکنم؟!
نه اشتباه نکن
من هیچ وقت خاطراتم را،نگاه هایت را،دزدکی نگاه کردن هایم را،و مهم تر از همه لبخند شیرینت را فراموش نخواهم کرد
خاطراتت یک به یک صف کشیده اند
انگار میخواهند از اینی که هستم دگر گون ترم سازند
حالم خراب است
خیلی خراب...بغض گلویم را می فشارد اما من نمیخواهم دوباره اشک بریزم ،نمیخواهم دوباره به خاطر خودخواهی هایت اشک بریزم
نمیخواهم یادآوری کنم که احساسم مرده است
نمیخواهم قلبم را که از سنگ شده یادآوری کنم
اما نمیدادم چرا همه چیز دست به دست هم داده اند ..تا به یادم آوردند
به یادم آورند آن اشک هایی را که به خاطرت ریختم و تو ندیدی و حتی با خبر هم نشدی
امروز جای خالیت را دیدم و آن تابلوی بسم الله
که خاطراتی دارد
اما چه فایده تو نیستی و من داغونم
آری داغون
oOoOoOoOoOoO
*oOoOoOoOoOoO*
دوستان اینم یکی دیگه از نوشته های من هست..ببخشید اگه یکم طولانی شد..تو اون قسمت که اسم مدرسه و مشق آوردم فک نکنید سنم کمه ...فقط اون چیزی که شما فک میکنید نیستم.☺